سه‌شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۸
۰ نفر

همشهری دو - فرزانه شهامت: زن جوان دائم گریه می‌کند و خدا را شکر می‌گوید؛ «حضرت عباس پشت پناهتان... الهی که خیر ببینید... یعنی الان می‌توانم با این پول کمک هزینه کلاس تقویتی دخترها را بدهم؟ می‌شود بدهی‌ هایم به نانوایی محل را پس بدهم؟»

آرامش شیرین

 «شيرين» از شنيدن خبر درج قصه زندگي‌اش در روزنامه و آغاز كمك‌هاي سبقت مجازي‌ها آنقدر شوكه شده كه نمي‌تواند كلمه‌ها را درست كنار هم بچيند. 3-2 روز پس از چاپ گزارش، با او تماس مي‌گيريم تا پيگير احوالش باشيم و او شادتر از قبل، مي‌گويد كه صبح تا شب را به‌دنبال پيدا كردن خانه‌اي جديد در مغازه‌هاي مشاور املاك ‌‌گذرانده تمام اينها يعني 21سال رنج او و 3 فرزندش به‌دليل زندگي در خانه‌اي روي تپه و بدون امكانات اوليه، دارد به روزهاي آخر عمر خود مي‌رسد.

  • خانه جديد، زندگي تازه

از كوچه‌اي كه خانه جديد در آن رهن شده است تا تپه‌اي كه خانه قبلي روي آن ساخته شده بود فاصله چنداني نيست؛ به‌طوري كه از همين جا هم مي‌شود آن تپه و خانه حلبي، با خاطرات سياهي كه در ذهن شيرين به يادگار گذاشته را مشاهده كرد. چاره‌اي نبود. نمي‌شد از مدرسه بچه‌ها خيلي دور شد و هزينه‌اي جديد را به هزينه‌هاي خانواده‌اي كه تازه دارد از زير فقر كمر راست مي‌كند، اضافه كرد. از آن گذشته ثبت‌نام آنها در مدرسه‌اي جديد بايد با امضاي ولي صورت مي‌گرفت و «مهدي» با اعتيادي كه از سر و وضعش مي‌بارد، نبايد آن دوروبرها آفتابي مي‌شد. همين چند روز پيش كه ‌ شيدا‌ براي رفتن به اردوي راهيان نور، نياز به امضاي ولي داشت چقدر گريه كرده بود كه دوست ندارد بچه‌هاي كلاس بفهمند پدر او معتاد است.

قصه اين خانه و كوچه با آن خانه و تپه از زمين تا آسمان فرق مي‌كند. خانه‌اي است كه هيچ كدام تا به حال تجربه زندگي در آن را نداشته‌اند. شبيه خانه آدم‌هاي عادي است. كوچه، آسفالت شده است و برف و باران، كفش‌هايشان را در گل فرو نمي‌برد. درخت دارد، فروشگاه دور نيست و براي خريد يك پاك‌كن مجبور نيستند راه خاكي كال را بروند و بيايند. اصلا تيرهاي چراغ برق هم كه نباشد لااقل همسايه‌هايي هستند كه نور از پنجره‌هايشان بيرون بزند و كوچه را روشن كند. وقت‌هايي كه مدرسه دخترها شيفت عصر است، ديگر لازم نيست در راه تاريك خانه، دل‌نگران معتادان مزاحمي باشند كه هر آن ممكن بود از پشت درخت‌هاي كاج حاشيه جاده خود را نشان بدهند. تمام چيزهايي كه براي آدم‌هاي عادي در كوچك‌ترين شهرها، روزمره شده است براي شيرين و خانواده‌اش تازگي دارد.

زنگ طبقه سوم را كه مي‌زنيم، شيدا براي استقبال پايين مي‌آيد؛ همان دختري كه دفعه قبل كه خانه‌شان رفتيم، از خجالت وضعيت زندگي‌شان، تا انتهاي گفت‌وگو خود را در آشپزخانه پنهان كرده بود. حالا شال آبي سركرده است و به گرمي احوالپرسي مي‌كند. گلايه‌هاي او به مادر ديگر تمام شده است. مي‌تواند مثل بقيه بچه‌هاي كلاس، دوستانش را به خانه دعوت كند و با هم درس بخوانند. از كلاس اول تا الان كه كلاس دهم را سپري مي‌كند، كارش شده بود لاپوشاني، تا مبادا ديگران بفهمند خانه‌شان با وجود فاصله چندصدمتري تا شهر، از چوب و پلاستيك ساخته شده است و نه آب دارد، نه گاز.

شادي از در و ديوار اين خانه و لبخند ساكنان جديدش مي‌بارد. چند دقيقه پيش اسباب‌كشي‌شان تمام‌ شده است. قل‌قل كتري روي پيك‌نيك و استكان‌هاي آماده براي پر شدن با چاي، مي‌گويد كه زمان استراحت فرارسيده است. صداي‌سعيد‌ پسر 7 ساله شيرين، از داخل حمام شنيده مي‌شود. معلوم نيست در خيالات كودكانه‌اش چه مي‌گذرد كه اينطور شادمانه شعر مي‌خواند. چند دقيقه بعد كه متوجه حضور مهمان در نشيمن مي‌شود از سركنجكاوي از لاي در نگاهي به اوضاع مي‌اندازد. سپس براي اينكه از قافله شنيدن حرف‌هاي بزرگانه عقب نماند، بي‌خيال بقيه استحمام مي‌شود و با پيچيدن حوله به دور خود، بيرون مي‌آيد. نمي‌شود روي خنده‌هاي شاد او قيمت گذاشت. در خواب شب هم نمي‌ديد اتاق مستقل داشته باشد. كمدي كه يكي از خيّرين هديه داده را هم نمي‌توان نديد گرفت. او از اين به بعد مي‌تواند لباس‌هايش را به جاي بقچه توي كمد بگذارد.

  • بهت و بغض

شيرين براي حرف‌زدن عجله دارد. 10روز است صبر كرده تا بزرگ‌ترين معجزه زندگي‌اش را از طريق ما به گوش كساني برساند كه اين معجزه را خلق كرده‌اند. بي‌مقدمه ماجرا را برمي‌گرداند به دوشنبه‌اي كه به نانوايي رفت و 4‌ تا نان سنگك نسيه خريد. با شرمساري به نانوا قول داده بود وقتي يارانه‌ها واريز شد پول را برمي‌گرداند. يكي‌دو روز بعد به مغازه مراجعه كرد تا موجودي حسابش را بگيرد و ببيند يارانه‌ها- تنها منبع درآمدش- واريز شده است يا نه. وقتي فروشنده كاغذ را دستش داد شيرين صفرها را جا به جا مي‌ديد. تا به حال عددي به اين بزرگي را نخوانده بود. نه،... نمي‌توانست يك ميليون و 600هزار تومان باشد. اين حساب، هرگز اينقدر پول نداشته است. حتي 160هزار تومان هم بيش از اندازه زياد بود و با محاسبات او جور در‌نمي‌آمد. فروشنده مي‌گفت يك ميليون و خرده‌اي درست است؛ اما حتما داشت اشتباه مي‌كرد.

شب، شيرين تصوير فيش را به يكي‌دو نفر نشان داد. همگي گفته مغازه‌دار را تأييد كردند. بهت، تمام وجود او را گرفته بود. فرداي آن روز كه از روزنامه تماس مي‌گيرند و مي‌گويند مطلب‌تان ديروز چاپ شده است، تمام بهتش به بغض و سپس به اشك تبديل مي‌شود و به قول خودش خاطر جمع مي‌شود كه اشتباهي رخ نداده است و كسي اين پول‌ها را از آنها پس نمي‌گيرد. فرداي آن روز، دوباره حسابش را چك مي‌كند و مي‌بيند موجودي اضافه شده است. قلب شيرين به اين شادي عادت نداشت. طول كشيد تا بفهمد بايد چكار كند. او با هيجان و لبخندي كه حتي يك لحظه از صورتش كنار نمي‌رود مي‌گويد: «افتادم دنبال پيدا كردن خانه. آنقدر از اين بنگاه به آن بنگاه رفتم كه پاهايم تاول زده بود. عيبي نداشت؛ تا باشد از اين زحمت‌ها. وسايل را نگاه كنيد. اينها را هم از سمساري خريدم؛ اين قالي زيرپايتان، اين مبل 6 نفره، همين يخچال روبه‌رو، پيك‌نيك، سبد سيب‌زميني و پياز، جاادويه‌اي. اين بخاري دست دوم را هم يك خيّر به ما داد. يادتان هست چقدر غصه مي‌خوردم از تحقيرهايي كه خانواده شوهرم به‌خاطر نداشتن جهيزيه مي‌كردند؟ حالا من هم مثل همه زن‌ها براي خودم وسايل زندگي دارم. تازه اجاق گاز را نو خريدم. فر ندارد؛ مهم نيست. از نمايندگي مي‌خواهند بيايند نصبش كنند».

  • نذري كه قبول شد

چاي خشك را داخل قوري مي‌ريزد و از نذري مي‌گويد كه در ششمين سال، به اجابت رسيد: «هر سال براي روز شهادت امام‌رضا(ع) از اين و آن، نخود و لوبيا مي‌گرفتم و همان بالاي تپه، روي كپسول، ديگ‌ آش را سرپا مي‌كردم. هي آش را هم مي‌زدم و با گريه مي‌گفتم خدايا من و بچه‌هايم را از اين سختي نجات بده. يعني مي‌شود يك روز اين نذري را در خانه خودم بپزم؟ هر سال مي‌گذشت و من بي‌نااميدي دعايم را تكرار مي‌كردم. خدا خدا كردنم به اين آش و ديگ ختم نمي‌شد. مدتي كه براي جوركردن مخارج خانه، روي تپه چوپاني مي‌كردم با خدا درد دل مي‌كردم. صلاحش اين بود كه من را اين همه سال امتحان كند و حالا شما را واسطه خير قرار داد تا از آن زندگي نكبت‌بار رهايمان كند. آدم‌هاي خوب هنوز خيلي زيادند؛ اينهايي كه به ما كمك كردند را مي‌گويم. من كه غيراز خدا كسي را ندارم. پيش همان خدا برايشان دعا مي‌كنم». شايد بشود مهرباني سبقت‌مجازي‌ها را به آب روي آتش تشبيه كرد. كمك‌ها براي رهن خانه 50متري فعلي و نيز ابلاغ حكم نهايي تخريب خانه قبلي همزمان شد. اين بار شيرين از آمدن مأمور نترسيد. وقتي كه مأمور گفت تا يك هفته ديگر بايد خانه را تخليه كنيد، باز هم دلش تكان نخورد. دل او محكم بود به كمك‌هايي كه به موقع رسيد؛ درست در دقيقه 90 و نگذاشت آنها آواره كوچه و خيابان شوند.

  • روزهاي خوش زندگي

تقويم زندگي شيرين و بچه‌هايش ورق خورده و فصلي جديد آغاز شده است. شيما و شيدا از رشته‌هايي كه دوست دارند در آن تحصيل كنند مي‌گويند و سعيد، كه باز هم دوست ندارد از قافله بزرگ‌تر‌ها عقب بماند، از روياهايش براي داشتن تفنگ و دستگيركردن آدم‌هاي بد. از امروز، زمان براي ساكنان اين خانه با مبدا خوشي تحويل شده است.

  • گل كاشتيد

شيرين زن تنهايي بود كه با 3 فرزندش در حلبي‌آبادزندگي مي‌كرد و مشكلات عديده‌اي داشت اما حالا به همت سبقت مجازي‌ها اوضاع زندگي‌اش روبه راه شده است. نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.

کد خبر 355394

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha